نتایج جستجو برای عبارت :

کمند امیرسلیمانی و مادرش در یک عکس

کمند امیرسلیمانی و مادرش در یک عکس
مجله زیبا:کمند از بازیگران معروف سینمای ایران است.کمند امیرسلیمانی ۱۶ خرداد ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد . وی فارغ‌التحصیل بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه آزاد اسلامی در سال ۱۳۷۶ می‌باشد
تابناک با تو
BluRay,Tangled: Before Ever After 2017,دانلود Tangled: Before Ever After 2017 720p,دانلود انیمیشن Tangled: Before Ever After 2017,دانلود انیمیشن گیسو کمند,دانلود دوبله فارسی انیمیشن Tangled: Before Ever After 2017,دانلود رایگان انیمیشن گیسو کمند,دانلود زیرنویس فارسی,دانلود گیسو کمند 2017,دانلود مستقیم انیمیشن Tangled: Before Ever After با کیفیت 1080p,گیسو کمند,
ادامه مطلب
دانلود انیمیشن گیسو کمند Tangled با دوبله فارسی
زانر: انیمیشن، خانوادگی
مخاطب: بالای 13 سال
محصول: آمریکا
زمان فیلم: 1 ساعت و 40 دقیقه
امتیاز IMDb: امتیاز 6.3/10 از 101477 رای
بازیگران : Donna Murphy، Mandy Moore، Ron Perlmanکارگردان : Byron Howard
 
داستان فیلم گیسو کمند
گیسو کمند (نام اصلی : Tangled) داستان پرنسسی می باشد که در قلعه خود اسیر شده ناگهان این پرنسس زیبا روی که دارای گیسوانی بسیار بلند می باشد، عاشق پسری شده که سارق بوده و تنها راه رسیدن به این پسر، فرار از قصر می باشد
Rapunzel's Tangled Adventure S03 1080p,انیمیشن تانگلد سیزن 3,دانلود انیمیشن جدید,دانلود انیمیشن گیسو کمند فصل 3,دانلود رایگان کارتون Tangled: The Series Season 3,دانلود زیرنویس فارسی Tangled: The Series Season 3,دانلود سریال گیسو کمند فصل سوم,دانلود سریال گیسوکمند فصل ۳,دوبله فارسی سریال کارتونی گیسوکمند فصل ۳,فصل سوم کارتون راپونزل,فصل سوم گیسو کمند,گیسوکمند,
ادامه مطلب
روزی دختر کوچولویی در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟
مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!
انیمیشن گیسو کمند فصل 2

22:36
انیمیشن گیسو کمند فصل 2 قسمت 3
کارتون
انیمیشن گیسو کمند فصل 2 قسمت 3

22:36
انیمیشن گیسو کمند فصل 2 قسمت 1
کارتون
انیمیشن گیسو کمند فصل 2 قسمت 1

22:36
انیمیشن گیسو کمند فصل 2 قسمت 6
کارتون
انیمیشن گیسو کمند فصل 2 قسمت 6

22:36
انیمیشن گیسو کمند فصل 2 قسمت 5
کارتون
انیمیشن گیسو کمند فصل 2 قسمت 5

22:36
انیمیشن گیسو کمند فصل 2 قسمت 4
کارتون
انیمیشن گیسو کمند فصل 2 قسمت 4

22:36
انیمیشن گیسو کمند فصل 2 قسمت 14
کارتون
انیمیشن گیسو کمند فصل 2
خشکسالی و قحطی باعث مرگ سربازان شده بود و به همین خاطر گرشاسپ پادشاه ایران جنگ را پایان داد و زال سردار متفکر ایرانی نیز در زابل اقامت کرد. بعد از مرگ گرشاسب، افراسیاب دوباره به فکر افتاد به ایران حمله کند. زال به پسرش رستم گفت: جنگی در پیش است می‌دانم که تو هنوز جوانی و می‌خواهی جوانی کنی اما چه باید کرد که دشمن درراه است. آیا حاضری بروی؟
 
رستم اعلام آمادگی کرد و اسبی خواست که بتواند او و گرزش را که از سام به ارث برده حمل کند. زال هرچه گله اسب
پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد. یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند. از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟ مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من
کاش یاد میگرفتیم وقتی بچه ای رو بغل میکنیم، لااقل جلوی مادرش نگیم اخییی چقدر سَبُکه :|
یا زل نزنیم تو چشمای مادرش و با یه حالت طلبکارانه بگیم چرا انقدر بچت ضعیفه :|
ضعیف ؟
خودتی !
دیگه نگم اونایی که به شوخی یا جدی میگن بچه ات زشته چه بلایی سر مادرش میارن!
کاش یاد بگیریم اینقدر با زبون مون دل کسی رو نشکونیم..
کاش منم یاد بگیرم اینقدر دخترمو با پسرعمه اش که ازش کوچیکتره ولی تو خیلی مراحل مثل نشستن یا چهاردست و پا رفتن جلوتره، مقایسه نکنم :|
وقتی اون
سام 10 ساله در حالی که پوشک پایش بود و شلوار هم نداشت،دست به سینه روبروی مادرش که در حال آماده کردن کیک صبحانه بود، ایستاد و گفت:من دیگر بزرگ شده ام و از پس همه ی کار هایم بر می آیم.مادرش گفت:میدانم عزیزم،بنشین،صبحانه حاضر است.سام نشست پشت میز صبحانه و مادرش لپ اش را کشید و گفت:پسر نازم بعد از هر کار،خودش میرود و پوشک می پوشد.سام در این هنگام کمی اخم کرد و به کیک صبحانه که شبیه خرس عروسکی بود نگاه انداخت و با جدیت گفت:وقتی کوچک بودم این شکلی بودم.
 
یک پسر کوچک از مادرش پرسید: چرا گریه می کنی؟
مادرش به او گفت: زیرا من یک زن هستم.
پسر بچه گفت: من نمی فهمم.
مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید.
بعدها پسر از پدرش پرسید: چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟
پدرش تنها توانست بگوید: تمام زنها برای هیچ چیز گریه می کنند.
پسر بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست که چرا زن ها بی دلیل گریه می کنند.
بالاخره سوالش را برای خدا مطرح کرد .
او از خدا پرسید: خدا یا چرا زنها به آسانی گریه می ک
عاقل شدم , دوباره که دیوانه ات شوم با پای خود شکار تو آمد سر کمند جان می دهم برای تو چون شمع و وقت صبح بر خویش دل نبندی و بر عشق دل ببند این جان که در هوای تو از تن بدر نرفت ساده ولی برای تو صد دل ز خویش کند افتاده ام به پای تو چون خاک در رهت مگذر ز من که خاک ز جایش شود بلند در قلب و نبض من به میان است پای عشق جان داده ام به خنده ات آرام تر بخند ... #الهام_ملک_محمدی
میچکا کرونا گرفت. کرونای کوفتی که همه جهان این روزها درگیرش هستند. به مادرش داد. به همسرش داد. به پدرش داد. به خواهرش داد. به پسرش داد. به پدرشوهر و مادرشوهر و برادرشوهرش هم داد. همه از میچکا کرونا گرفتند اما مادرش بدتر از همه. آن قدر بدتر که هشت روز و هفت شب تمام در بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم می کرد. سرفه های خشک. قفسه سینه ای پر از حس خالی بودن و جسمی که به شدت درد می کرد. انگار کامیون از رویش رد شده باشد. میچکا کرونا گرفت اما نمرد. ای کاش که می
یادتونه قبلا از ماجراهای شاهنامه گفته بودم؟
امروز پیشنهاد می‌کنم ماجرای آشنایی رستم با اسب معروف خود را بخوانید:
خشکسالی و قحطی باعث مرگ سربازان شده بود و به همین خاطر گرشاسپ پادشاه ایران جنگ را پایان داد و زال سردار متفکر ایرانی نیز در زابل اقامت کرد. بعد از مرگ گرشاسب، افراسیاب دوباره به فکر افتاد به ایران حمله کند. زال به پسرش رستم گفت: جنگی در پیش است می‌دانم که تو هنوز جوانی و می‌خواهی جوانی کنی اما چه باید کرد که دشمن درراه است. آیا ح
یادتونه قبلا از ماجراهای شاهنامه گفته بودم؟
امروز پیشنهاد می‌کنم ماجرای آشنایی رستم با اسب معروف خود که به رخش معروف است را بخوانید:
 
 
خشکسالی و قحطی باعث مرگ سربازان شده بود و به همین خاطر گرشاسپ پادشاه ایران جنگ را پایان داد و زال سردار متفکر ایرانی نیز در زابل اقامت کرد. بعد از مرگ گرشاسب، افراسیاب دوباره به فکر افتاد به ایران حمله کند. زال به پسرش رستم گفت: جنگی در پیش است می‌دانم که تو هنوز جوانی و می‌خواهی جوانی کنی اما چه باید کرد ک
کرشمه ی خسروانی: عاشقانه ای پیچیده ولی جذاب
 
کرشمه ی خسروانی : سیدمهدی شجاعی
معرفی:
داستان از آنجا شروع می شود که مردی با همسرش برای تفریح کنار رودخانه ای می روند و زن به خیال اینکه آنجا کسی نیست شالش را برمیدارد. اتفاقا مردی که آنجا پنهان شده بود آن زن را می بیند و یک دل نه صد دل…این داستان پیچیده و زیبا را با خواندن کتاب پی بگیرید.
بریده کتاب:
رفته بودم که به آهو کمند بیندازم که به کمند آهو درآمد. آهوی زنده می خواستم که از قهاری احمقانه، صید آ
هنوز زمانی از تنها شدنش نگذشته بود که دلش برای ویکتور تنگ شد.
گویی مرگ مادر بزرگش هم مثل زندگی اش از او حمایت می کرد. حالا حتی بیشتر از قبل برای مردن او ناراحت بود. گلدان که اهمیتی نداشت. وقتی صاحب گلدان مرده.
«آه ویکتور» با صدای ناله مانندش به خودش آمد و دید که خیلی وقت است نشسته و به ویکتور و گلدان مادر بزرگش فکر میکند.
«مارگاریتا؟» صدای مادرش بود. «بیا ببین برای این یکشنبه چی میخوای بپوشی؟» قرار بود یکشنبه در کلیسا به یاد مادر بزرگش باشند و
یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود،چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش ۱۰/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که آن گردن بند را برایش بخرد. مادرش گفت : ” خوب! این گردن بند قشنگیه، اما قیمتش زیاده ، خوب چه کار می توانیم بکنیم! من این گردن بند را برات می خرم اما شرط داره، وقتی به خانه رسیدیم، یک لیست مرتب از کارها که می توانی انجام شان بدهی رو بهت می دم و با انجام آن کارها م
#ارسالی_از_همراهان :
به مناسبت تولد شهید محمد مهدی لطفی نیاسر 
☡ دی ماه ۹۷
در زمستان به دنیا آمد اما قدم‌هایش بهاری بود ، قدم‌هایش بوی باران بهاری می‌داد متولد زمستان بود و پاکی‌اش به اندازه سفیدی گلوله‌های برف در زمستان ...
پسری با رنگ و لعابی دیگر با عقایدی متفاوت از کل پسران. هم دنیا را داشت هم آخرت را .هم زیبایی ظاهری هم باطنی ...
زینب را مادرش میدانست ...
تاب نیاورد حریم و حرم مادرش در چنگ دشمن باشد، کوله بارش را جمع کرد . تمام دنیایش را رها
بسم رب الرفیق
حکایت کنند که مردی را زنی بود و در کارِ وی برفته بود.و یک چشم آن زن سپید بود و مرد از آن عیب بی‌خبر بود به فرط‌‌ المحبت.چون آن محبت کم گشت، زن را گفت:این سپیدی کِی پدید آمد؟گفت: آن‌گاه که محبتِ ما اندر دلِ تو نقصان گرفت.
کشف‌الاسرار و عدةالابرارخواجه عبدالله انصاریپ.نشاید این پست بیشتر توضیح بده «شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد» رو!پ.ن.2فرط المحبت!
سقوط
قسمت اول:اعتراف
آفتاب به آسمان آمد و خود را نمایان کرد؛گویی که انگار برای این کارش تمرین کرده بود.
دنیل از خواب بلند شد و نگاهی به اطرافش کرد،مادرش را دید که بالای سرش ایستاده
است. دنیل چشمانش را باز کرد و روی تخت نشست. به مادرش سلام داد اما جوابی
نشنید. وقتی به چهره ی مادرش دقت کرد دید که او خیلی عصبانی است. دنیل در یک
لحظه به تمام کار های بدی که تا حالا انجام داده بود فکر کرد،ولی به نتیجه ای نرسید و به
مادرش،جولیا،گفت:《مامان چیزی شده؟》جو
روزی روبروی جنگل های سرسبز مازنداران دختری بود که به ساحل دریا می رفت بعد از مدرسه ظهرها و یکی دو ساعت همینطور اشک میریخت و حس می کرد تنهاست و کسی را ندارد میگفت دنیا بی رحم شده چه بلایی به سر مردم آمده چرا همه گرگ شده اند چرا من انقدر تنهایم او نمی دانست که از مهر و محبت مادرش که چند سالی بود پرکشیده بود میسوخت و هنوز که هنوزه با او قهر بود او گریه می کرد و پرندگان وحشی دریا هم مانند کلاغ بالای سرش جمع میشدند در کنار دریا زار زار می نالیدند دخت
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، در یک جنگل قشنگ و با صفا، شیر کوچولو با دوستانش در حال بازی کردن بود. وقتی بازی تمام شد، شیر کوچولو به‌ سمت خانه اش رفت؛اما خیلی ناراحت و عصبانی بود. وارد خانه اش شد. مادرش وقتی او را دید، به او سلام کرد؛ اما شیر کوچولو جواب سلام مادرش را نداد. مادرش خیلی ناراحت شد. دوباره سلام کرد؛ اما شیر کوچولو باز هم جواب سلام مادرش را نداد. به اتاقش رفت و در را محکم پشت سرش بست. ناراحتی مادرش بیشتر شد. مادرش با ناراحتی به‌ سمت
درست موقعی از زمان که باید یک گوشه‌ از بازار پسرکی ماهیِ قرمز بیندازد درون پلاستیک‌هایِ کوچک فریزر و بدهد دستِ دختر بچه‌ای که دست دیگرش در دست مادرش هست ؛ نه ماهی وجود دارد ، نه پسرک گوشه‌ای وایستاده و نه دخترک با مادرش به بازار می‌آید!
بنظرم شیر بیشه ی محبت های آدمیزادی کسیه که بعد از طی کردن درست و مبتنی با مسیر رشد و کمال محبت های والد و مولودی و هم خون و هم شیری، به بلوغ باهم بودن رسیده باشه. و مچی محکم تر از مچ همسر برای خوابوندن در این میدان مجوی...
 
+جدا اگر من از ضایعات خلقت و بی شأن و بی لیاقت بدونم خودم رو کفر نکردم!؟
+مگه میشه میل رفتن به مقصدی در اقتضای حق رو داشته باشی ولی راهی برای رسیدنش نباشه!؟
همیشہ همسرداری اش خاص بود ؛ 
وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب ڪنم ؛
از طرف دیگر توجہ خاصی بہ مادرش داشت .
هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید ،
تعادل را رعایت می ڪرد ؛
بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را نمی شڪست ؛
و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بی احترامی نمی ڪرد...
 بہ روایت همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی
درباره مادر شوهرتان پیش شوهر چیزی نگویید :همیشه به یاد داشته باشید هنگامی که پیش شوهرتان هستید دهانتان را چفت کنید و در مورد مادرش حرفی نزنید . ممکن است در طول زندگی مشترک شوهر شما نزد شما از مادرش تعریف کند و یا برعکس در حال بد و بیراه گفتن به وی باشد . این جا جایی است که ممکن است شما به اشتباه او را در بد و بیراه گفتن به مادرش همراهی کنید و در نتیجه پرونده خود را باطل کنید .کمی ذکاوت به خرج بدهید و در این گونه موارد زبان خود را نگه دارید ، او می ت
سلام روز یکشنبه است
آخرین روز تابستون 98
گوشه ی صحن گوهرشاد رو به گنبد تکیه دادم به دیوار
دل نگران اربعینم و امیدوار به امام مهربانی ها
پ.ن 1 : هیچ وقت این گوشه خالی نبود .‌‌‌‌‌‌خیلی ذوق مرگم اینجام
پ.ن۲ : گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر ( خلاصه آقا خودت درست کن) 
پ.ن ۳ : امروز سه تا کلاس اولی داشتیم
همسر #شهید_چمران: 
یک هفته بود مادرم در بیمارستان #بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها» و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که #مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و #بوسید، می‌بوسید و همانطور با گریه از من تشکر می‌کرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟» گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش #خدمت کرده برای من مقدس ا
نام فارسی: دختر قاتل
ژانرها: اکشن، تاریخی، روایت
تعداد قسمت ها: 3
شبکه: CGV
کشور: کره جنوبی
روزهای پخش: شنبه
تاریخ پخش: ۰۵ شهریور ۱۳۹۰ - ۱۹ شهریور ۱۳۹۰
مدت زمان: 60 دقیقه
عنوان بومی: 소녀K
دیگر اسامی: Girl K , Sonyeo K , Killer K , Killer Girl K , Little K Girl
خلاصه داستان: چا یئون، دختر دبیرستانی است که ظاهر عادی و شخصیت کم حرفش هویت واقعیه وی را مخفی نموده. او یک تروریست حرفه ای است که بعد از کشته شدن مادرش در جلوی چشمان خود، اکنون به خونخواهیه او برخاسته. او به ای ای و
سام 10 ساله در حالی که پوشک پایش بود و شلوار هم نداشت،دست به سینه روبروی مادرش که در حال آماده کردن کیک صبحانه بود، ایستاد و گفت:من دیگر بزرگ شده ام و از پس همه ی کار هایم بر می آیم.مادرش گفت:میدانم عزیزم،بنشین،صبحانه حاضر است.سام نشست پشت میز صبحانه و مادرش لپ اش را کشید و گفت:پسر نازم بعد از هر کار،خودش میرود و پوشک می پوشد.سام در این هنگام کمی اخم کرد و به کیک صبحانه که شبیه خرس عروسکی بود نگاه انداخت و با جدیت گفت:وقتی کوچک بودم این شکلی بودم.
یکی از باهوش ترین دخترهایی بود که میشناختم.مطالبی که ما یک روز تمام سر حفظ کردنش پدر خودمون رو در میاوردیم،طی نیم ساعت قبل از شروع کلاس میخوند و همون نمره ای رو میگرفت که ما میگرفتیم...پدر و مادرش جدا شده بودن.در ظاهر با مادرش زندگی میکرد اما مادرش شاغل و دانشجو بود و عملا وقت رسیدگی به دخترش رو نداشت...یادمه هیچوقت کتابهای برنامه ی روزانه رو همراهش نداشت...
سوم راهنمایی جزو تاپ های شهر بود و رقیب درسی کسی بود که الان داره دانشگاه تهران پزشکی می
«راهنمای مردن با گیاهان دارویی» اثر عطیه عطارزاده.
داستان این کتاب، زندگی دختر ۱۷ ساله ای رو روایت میکنه که در ۵ سالگی نابینا شده، پدرش اون و مادرش رو ترک کرده و با مادرش زندگی میکنه. دختر و مادرش توی زیرزمین خونشون، داروهای گیاهی درست میکنن و زندگی رو با خوندن کتاب و یادگیری طب بوعلی سینا میگذرونن و البته دختر هرگز از خونه بیرون نمیره و توی دنیایی که مادرش واسش ساخته زندگی میکنه‌.
فضای نیمه‌ی اول کتاب بسیار به کتاب «اتاق» شبیهه. همون زندگی
شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورشکه تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایشمذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمنبه لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردارکه من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایمبه شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیستسلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کما
قیمت 50/000 تومان
خرید این محصول از شرکت میهن استور کلیک نمایید
ساعت دیواری طرح کمندیک دکوراسیون کامل و بی نقص با یک ساعت زیبا و مناسب کامل میشودکه همخوانی لازم را با چیدمان شما داشته باشد.زیبایی را با این ساعت رویایی به منزل یا محل کارتان هدیه دهید ...ظرافت خیره کننده، کیفیتی بی نظیر ...ویژه کسانی که به زیبایی منزل یا محل کار خود اهمیت می دهنددارای 12 ماه گارانتی تعویض
خرید این محصول از شرکت میهن استور کلیک نمایید
سام 10 ساله در حالی که پوشک پایش بود و شلوار هم نداشت،دست به سینه روبروی مادرش که در حال آماده کردن کیک صبحانه بود، ایستاد و گفت:من دیگر بزرگ شده ام و از پس همه ی کار هایم بر می آیم.مادرش گفت:میدانم عزیزم،بنشین،صبحانه حاضر است.سام نشست پشت میز صبحانه و مادرش لپ اش را کشید و گفت:پسر نازم بعد از هر کار،خودش میرود و پوشک می پوشد.سام در این هنگام کمی اخم کرد و به کیک صبحانه که شبیه خرس عروسکی بود نگاه انداخت و با جدیت گفت:وقتی کوچک بودم این شکلی بودم.
مرد هندی پس از قتل مادرش 20 کیلومتر با سر بریده وی راه رفت تا خود را به پلیس جنوب غربی هند معرفی کند.
به‌گزارش رکنا به نقل از دیلی میل، «پاشوپاتی» 35 ساله که اهل «کارناتاکا» هند است در حالی که به قتل فجیع مادرش اعتراف کرد، گفت: من از دوران کودکی خاطرات بدی با مادرم داشتم او رفتار مناسبی با من نداشت به همین خاطر تصمیم گرفتم پس از سال‌ها به این وضعیت خاتمه دهم.
داشتم فیلم عروس دریایی رو میدیدم...
اگه میخواهید ببینیدش پست رو نخونید.
.ماجرای یه دختر نوجونه که از خواهر و برادر کوچیکش مراقبت میکنه و مادرش به نظر میرسه دوقطبیه.
خیلی بلا و بدبختی سرش میاد انقدر که مجبور میشه به خاطر سیر کردن خانوادش تن ف ر و شی کنه .
آخر ماجرا وقتی مادرش توی دوره شیداییه میفهمه که مادرش میدونه این دختر چیکار کرده و میخواد برای پول درآوردن این کار رو بکنه .
دختر پر از خشمه دوچرخه اش رو برمیداره که بره .که ترکشون کنه...
وقتی با
بیوگرافی عمار تفتی بازیگر سریال پریا
نام:عمار
نام خانوادگی:تفتی
تاریخ تولد:1360/10/3
محل تولد:تهران
---------------------------------------------------
 زندگی شخصی عمار تفتی
عمار تفتی متولد 3 دی 1360 در شهر تفت استان یزد، بازیگر تئاتر ، سینما و تلویزیون ، دستیار صحنه و لباس، و دستیار کارگردان ایرانی است.
کودکی عمار تفتی در کنار مادرش
ادامه مطلب
دختر با اخم اومد پیش مادرش و گفت.؟ مامان من دیگه از دختر بودن خسته شدم! مادرش با تعجب پرسید چرا؟ دختر گفت : خسته شدم از این تبعیضی که بین دختر و پسر قائل میشن! پسر تا نصف شب هرجا دلش بخواد میره کسی نمیگه اشکال داره. اما دختر بره میگن خوب نیست. پسر دوست دختر داشته میگن پسره دیگه!! دختر دوست پسر داشته باشه میگن خرابه! پسر سیگار بکشه میگن مرده دیگه حتما دردی داره! دختر سیگار بکشه میگن معتاده! پسر چش چرونی کنه میگن ذاتشه! دختر چش چرونی کنه میگن وله! خلا
Ahiru no Sora
"سورا کوراماتانی" کوتاه قد و ضعیف اما پرشور به تازگی وارد مدرسه کوزوریو شده و امیدوار است تا آرزوی مادرش برای برنده شدن در مسابقات مدرسه را برآورده کند و طبق توصیه های مادرش که قبلاً بازیکن بسکتبال بوده قدبلندتر شود...
ژانر : ورزشی، درام، مدرسه ای، شونن
رده سنی:+13
زبان انیمه : ژاپنی
تعداد قسمت ها:زمان هر قسمت : 24 دقیقهکیفیت : HD 720p - 480p - 1080pآغاز پخش : 2019-وضعیت Ahiru no Sora : در حال پخشروز پخش Ahiru no Sora : چهار شنبه ها
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، در یک جنگل قشنگ و با صفا، شیر کوچولو با دوستانش در حال بازی کردن بود. وقتی بازی تمام شد، شیر کوچولو به‌ سمت خانه اش رفت؛اما خیلی ناراحت و عصبانی بود. وارد خانه اش شد. مادرش وقتی او را دید، به او سلام کرد؛ اما شیر کوچولو جواب سلام مادرش را نداد. مادرش خیلی ناراحت شد. دوباره سلام کرد؛ اما شیر کوچولو باز هم جواب سلام مادرش را نداد. به اتاقش رفت و در را محکم پشت سرش بست. ناراحتی مادرش بیشتر شد. مادرش با ناراحتی به‌ سمت
سام 10 ساله در حالی که پوشک پایش بود و شلوار هم نداشت،دست به سینه روبروی مادرش که در حال آماده کردن کیک صبحانه بود، ایستاد و گفت:من دیگر بزرگ شده ام و از پس همه ی کار هایم بر می آیم.مادرش گفت:میدانم عزیزم،بنشین،صبحانه حاضر است.سام نشست پشت میز صبحانه و مادرش لپ اش را کشید و گفت:پسر نازم بعد از هر کار،خودش میرود و پوشک می پوشد.سام در این هنگام کمی اخم کرد و به کیک صبحانه که شبیه خرس عروسکی بود نگاه انداخت و با جدیت گفت:وقتی کوچک بودم این شکلی بودم.
قبول ار من نسازم دین تو، ترسم سرم برٌی،
قبول ار میکنم دینت، تو جای دیگرم برٌی.
ببری صد نیستان و فغان بر جان نی ریزی،
فغان از جان من خیزد، نهال باورم برٌی.
زبردست تبردستی، ز باغ باورم بگذر،
تو هم زیر و زبر گردی، اگر خشک و ترم برٌی.
به مقراض دو پای خود میانبر میکنی راهت،
کمند یاری ما را میان دلبرم برٌی.
به تیغ ابروان هر دم طبابت میکنی قلبم،
برای زخم ناسوری تو نیم پیکرم برٌی.
گهی شعر ترم خوانی، گهی خشک و ترم برٌی،
گهی بال و پرم بخشی، گهی بال و پرم برٌ
دانه های انار پخش می شود توی سینی...
حاج میثم می خواند 
هی می خواند
هی از جاده نجف تا کربلا می گوید 
هی از موکب می گوید 
بعدش من حتی سرم را بلند نمی کنم تا پخش زنده پیاده روی ها را ببینم
میخواهم تند تند انارهارا بخورم تا تصاویر پیاده روی را نبینم
تا خودم را گول بزنم که مثلا نفهمیدم که جاماندم 
که طلبیده نشدم
 که بغض لعنتی نفسم را بند اورده
انار را پرت می کنم و یک دل سیر هق هق می کنم
زانوهایم را مثل کودکی بی پناه جمع می کنم
سرم را روی زانوهایم  می گ
بسم رب الرفیق
حکایت کنند که مردی را زنی بود و در کارِ وی برفته بود.و یک چشم آن زن سپید بود و مرد از آن عیب بی‌خبر بود به فرط‌‌ المحبت.چون آن محبت کم گشت، زن را گفت:این سپیدی کِی پدید آمد؟گفت: آن‌گاه که محبتِ ما اندر دلِ تو نقصان گرفت.
کشف‌الاسرار و عدةالابرارخواجه عبدالله انصاریپ.نشاید این پست بیشتر توضیح بده «شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد» رو!پ.ن.2فرط المحبت!
فرزندتان رفتار شما را با مادرش می‌بیند.
همیشه به فرزندانتان نشان بدهید که مادرشان را دوست دارید و برای ازدواج‌تان ارزش قائل هستید. در حالی این‌که تمام تلاش‌تان را می‌کنید تا یک پدر خوب باشید، زندگی شخصی‌تان را فراموش نکنید. گاهی با همسرتان بیرون بروید، با هم فیلم تماشا کنید یا به تئاتر بروید، یا حتی یک سفر آخر هفته برای خودتان و بدون حضور بچه‌ها ترتیب بدهید. شما باید به بچه‌های‌تان نشان بدهید که همسرتان اولویت شماره‌ی یک شما است. این
حامدهرجاخواستگاری میرفت دختر خانواده دلش میخواست با خودش توله سگ خود راهم بیاورد.مادرش هروقت ازمحل دورمیشدتف برزمین میانداخت میگفت دختر که به هر دانشگاهی رفت بعدش توله سگ پرورمیشه.
تااینکه حامدمجبورشددورازدواج راباافرادی که توله سگ دارند خط قرمزبکشد.به مرور زمان سن اوبالامیرفت و متوجه میشدگهگداری  وقتی پیرمیشودنیازبه فرزندداردکه عصای دستش باشد. گرنباشدبایدباتوله سگ زندگی کند.
خانه اودردهات نیازبه سگ نگهبان داشت.هرباریک سگ میخریدآن
یکی از خصلت های بنیامین ناز کردن و لوس بودنش هست اونم بخاطر اینکه 
بچه آخر خانوادشونه، پیش پدر و مادرش خودشو لوس کرده گفته تو این شرایط نمی خوام برم ایران و می خوام با چنور بهم بزنم(اینا همش الکی گفته فقط خواسته واکنششون رو بسنجه)
اونا هم دعواش کردن گفتن زر نزن ، برو ایران با عروسمان برگرد (دقیقا تم حرف زدنشون عین منه برای همین بنیامین همیشه میگه تو چرا عین اینا صحبت می کنی خخخخخ)
بنده های خدا نمیدونن ترامپ چ سنگ بزرگی پای ما گذاشته و همینجوری
احساس شکنندگی میکنم، از مسائلی که آزارم میدهند دور میشوم، قبلا همه را تحمل میکردم ولی موجودی که الان هستم، نمیتوانم.
دیگر نمیتوانم غم مردم را ببینم، نمیتوانم غم هیچکس را تحمل کنم، دلم هزار بار میشکند و هربار که میفهمم بقیه انسانها خوشحال نیستند دلم میخواهد به هوا تبدیل شوم. نمیدانم چرا این همه احساساتی هستم، چرا با دیدن لکه ای به گریه میفتم و چرا همیشه افسرده ام، ولی دلم میخواهد نباشم. دلم میخواهد به جز خوبی ها چیزی را نبینم و از زندگی کوتا
داستان بازی: 
 
بازی در سال 1990 شروع می شود.کارل جانسون که شخصییت اصلی بازی ونام اختصاریش CJمی باشد پس از پنج سال دور بودن از لوس سانتوس به زادگاهش بر می گرددجایی که مادرش قربانی یک باند خشونت و تبهکار شده است.او آمده تا به کمک دوستانش این باند را شناسایی و انتقام مادرش را بگیرد.او پس از ورود به شهر توسط پلیس دستگیر می شود و پول هایش را می گیرند و در شهر رهایش می کنند.او پس از ورورد به خانه مورد استقبال برادر و خواهر و دوستانش قرار می گیرد.اینک بای
مسیح کرستان: از ولادت تا شهادت/چرا شهید بروجردی مسیح کردستان نامیده شد؟
اسمش محمد بود، مادرش او را میرزا صدا می‌زد و مردم او را مسیح کردستان نامیدند. او در سال ۱۳۳۳ در روستای دره‌گرگ به دنیا آمد. پنج ساله بود که پدرش را از دست داد. از آن پس مادرش، برای او هم مادر بود و هم پدر.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا, اسمش محمد بود، مادرش او را میرزا صدا می‌زد و مردم او را مسیح کردستان نامیدند. او در سال 1333 در روستای دره‌گرگ به دنیا آمد.
 
 برترین ها: حتما تا امروز درباره شروین سرابی، کودک تیزهوش و توانمند ایرانی خبرهایی در روزنامه‌ها و مطبوعات کشور خوانده‌اید یا اطلاعاتی درباره او شنیده‌اید. این کودک ۲ ساله که در حال حاضر به همراه پدر و مادرش در لندن زندگی می‌کند از جمله کودکان باهوشی است که توانایی تشخیص پرچم ۱۹۵ کشور جهان را دارد و با عملکرد و کاربرد دستگاه‌های الکترونیکی مانند آی پد و آیفون آشنایی کامل دارد. این کودک ایرانی که اطلاعات قابل توجهی درباره کهکشان‌ها، اج
    زهرمار این روزها سوشال مدیاست. داریم راه خودمان را می رویم و غم های خودمان را میخوریم که یهو ناغافل این افعی از ناکجا آباد، نیش به جانمان می زند و زهرش را می پاشد توی رگ هایمان. وگرنه که من داشتم توی دل خودم برای یکی از 2499 بیمار تحت پوششم که مری اش تازگی ها سرطانی شده غصه می خوردم و کاری به کار کسی نداشتم و اصلا خبرم نبود که حالا فلان جای تهران یک پسرک جوان بسیجی 19 ساله شهید شده و اصلا کی بوده و چه شکلی بوده. حالا ولی به لطف این مار خوش خط و خال
یکی از مسائلی که برای همه والدین جالب و قابل توجه است شناخت آن‌ها توسط نوزاد است و این که نوزاد از کی مادرش را می‌شناسد و در چه سنی این شناخت صورت می‌گیرد. مادرشخصی است که زمان زیادی را با نوزاد می‌گذراند و دوست دارد بداند که فرزندش از چه زمانی او را به خوبی می‌شناسد و می‌داند که او با بقیه افراد فرق دارد. روش‌هایی وجود دارند که می‌تواند به مادر کمک کند تا نوزاد او را زودتر بشناسد. گاهی بعضی از اتفاقات و رفتارها می‌تواند مانع از شناخت نو
خودمو اتیش می زنم وسط همشون اصلا همشون با هم بسوزن دیگه حتی بهم نگاه هم نمی کنن حتی عارشون می یاد بهم دست بزنن باید کاری کنم التماسم کنن مثل اون قدیما تا من لباس از تنم بکنم تا نگام کنن بهم دست بکشن دوباره مثل یه کوزه عتقیقه توی این خراب شده باشم که قیمتیه می دونم این تازه به دوران رسیده هارو چی کار کنم چرا جوونای خوشگل من رو به تور می کشن من اگه بخوام هنوز می تونم درسته سرطان داشتم سینه مو برداشتم و موهام ریخته است پیرم هم شدم اما من یه روز ملکه
یک معمای خیلی ساده.رمز پنهان شده در متن زیر رو پیدا کنید.
راهنمایی:متن زیر رو با دقت بخونید.
*     *     *     *     *
ستاره ها در آسمان می درخشبدند.هر اانسانی 
با نگاه کردن به این منظره ی زیبا احساس
شادابی می کند.قرص ماه نیمه کامل است.
مرغابی ها درون آبگیر خنک شنا می کنند.
بچه مرغابی از مادرش جدا می شود تا
کزم شبتابی را دنبال کند.نسیم خنک
و ملاایمی در چمنزار می وزد.
بچه مرغابی دوباره به کنار مادرش می آید.
مادرش بچه مرغابی را توازش می کند
و هردو
یک معمای خیلی ساده.رمز پنهان شده در متن زیر رو پیدا کنید.
راهنمایی:متن زیر رو با دقت بخونید.
*     *     *     *     *
ستاره ها در آسمان می درخشبد.هر اانسانی 
با نگاه کردن به این منظره ی زیبا احساس
شادابی می کند.قرص ماه نیمه کامل است.
مرغابی ها درون آبگیر خنک شنا می کنند.
بچه مرغابی از مادرش جدا می شود تا
کزم شبتابی را دنبال کند.نسیم خنک
و ملاایمی در چمنزار می وزد.
بچه مرغابی دوباره به کنار مادرش می آید.
مادرش بچه مرغابی را توازش می کند
و هردو ش

با شوهر بچه ننه‌تان چه کنید؟
  
تسلیم همه‌ی خواسته‌های همسر خود نشوید
 
ازدواج با یک مرد بچه ننه خیلی هم بد نیست. مردی که با مادرش خیلی صمیمی است، ویژگی بدی ندارد، بلکه مردی که انگار بدون نظر و اجازه‌ی مادرش نمی‌تواند کاری بکند، مشکل ساز است.
ادامه مطلب
منحنی قلب من تابع ابروی توست
خط مجانب بران کمند گیسوی توست
 
حد رسیدن به تو مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل در حرم کوی دوست
 
چون به عدد یک تویی من همه صفر ها
انچه که معنی دهد قامت دلجوی توست
 
گرمی جان بخش او جزعی از ان خوی توست
بی تو وجودم یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
پروفسور هشترودی
دیــــ/ن
دیروز یک سریال ترکی پیدا کردم به نام Bir Ask Hikayesi  یا A love Story یا حکایت یک عشقداستان در مورد یک پسری هست که تو پرورشگاه بزرگ شده با خواهر دو قلوش.
خواهرش بر اثر یک سانحه تصادف ماشین خل وضع میشه و خود پسره هم توسط یه زوج آلمانی به فرزند خوندگی گرفته میشه و میره آلمان. اونجا پدر و مادرش میمیرن و این پسر آواره میشه... یک شب یک دختری رو میبینه که توسط چند تا پسر گیر افتاده و اونا میخوان بهش تجاوز کنن. جون دختره رو نجات میده.
چند وقت بعد میره ترکیه و تو یک بر
به گزارش سایت تفریحی چفچفک برگرفته از هنر زندگی : یکی از مسائلی که برای همه والدین جالب و قابل توجه است شناخت آن‌ها توسط نوزاد است و این که نوزاد از کی مادرش را می‌شناسد و در چه سنی این شناخت صورت می‌گیرد. مادر شخصی است که زمان زیادی را با نوزاد می‌گذراند و دوست دارد بداند که فرزندش از چه زمانی او را به خوبی می‌شناسد و می‌داند که او با بقیه افراد فرق دارد. روش‌هایی وجود دارند که می‌تواند به مادر کمک کند تا نوزاد او را زودتر بشناسد. گاهی بعض
با ساختمان بعدی که روی چاپ شما نقشه برداری شده است. قابلیت مشاهده پوشه اموزش تایپوگرافی متن در فتوشاپ را خاموش کنید و بر روی لایه Original Cityscape کلیک کنید تا فعال شود.
لایه اصلی شهربرای انتخاب قسمت بعدی ساختمان از ابزار Lasso (L) استفاده کرده و دوباره روی Refine Edge کلیک کنید. بسته به میزان کنتراست در قسمت های مختلف عکس ، ممکن است لازم باشد سطوح کمی متفاوت Radius ، Smooth ، Feather و Shift Edge را انتخاب کنید تا رنگ و سیاق واقعی ساختمان را انتخاب کنید.
لبه اصلاحمرحله 6ان
خورشید آرزوبگـذار سـر به سینـه من تا که بشنـویآهنگ اشتیـاق دلی دردمنـد راشاید که بیش از این نپسندی به کار عشقآزار این رمیـده¬ سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمـتاندوه چیسـت؟ عشق کدامسـت؟ غم کجاسـت؟بگذار تا بگویمـت این مرغ خستـه جانعمـری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آنچنـان که اگر بینمـت به کامخواهـم که جاودانه بنالـم به دامنتشاید که جاودانه بمـانی کنار منای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت
تو آسمان آبیِ آرام و روشنیمن چون
 
 
« میخوای مدیر موفق باشی: مثل دانه های قهوه باش !!! »
روزی زن جوانی پیش مادرش میره و از مشکلات و سختی های روزگار گله میکنه ، مادرش پاسخ زیبایی رو با انجام یک آزمایش به دختر میده ، همزمان با حرف ها و گله های دختر ، مادر شروع به جوش آوردن آب در سه ظرف جدا از هم میکنه ، در ظرف اول مقداری هویج میریزه و در ظرف دوم تخم مرغ میندازه و در ظرف سوم هم یک مشت قهوه میریزه .بعد از جوش آمدن آب ، ظرف ها رو جلوی دخترش میذاره ، دختر که با تعجب به این کار مادر نگاه میک
خدایا به خاطر اینکه قدر حسین رو ندونستم و اون قدر راحت و الکی از دستش دادم منو ببخش 
بخاطر حماقتهام در رفتارم باهاش منو ببخش
هرچی فکر می کنم خیلی خر بودم و بودم و بودم و 
هستم 
حسین که از دست رفت خدا 
و فقط ته دل من می دونه که چقدر جاش خالیه و چقدر غصه ی نبودشو می خورم 
شاید برادراش مادرش و یا پدرش از چهره ی من چیزی نبینن و شاید حتی شادی و خنده ببینن 
اما فقط دلم و تو می دونین جاش چقدر خالیه 
می دونم که دیگه عروسم نمی کنی چون باز شدن پیشونی به مشکل
سپیده همش یازده سال و دو ماهو  دوازده روزش بود که فهمید پدر ومادرش دارن از هم جدا میشن شبها به هر بهانه ایی بود خودش رو به اتاق پدر و مادرش میرسوند فهمیده بود چند وقتیه مامان و بابا در اتاق رو قفل نمیکنن...خیلی وقت ها با هم جر وبحث میکردن و دوست نداشتن توی یه اتاق باشن. مامان بهش گفته بود هنوز بابا رو دوست داره اما دیگه نمیتونه باهاش زندگی کنه و به خاطر اینکه بابا و سپیده رو دوست داره میخواد از زندگیشون بره .بابا میگفت مامان رو دوست داره و به خاط
سلام
همراه خانواده رفتیم یه جا خواستگاری، دختره بد نبود. سه تا خواهر کوچیکتر داره که شوهر نکردن. پدرش مرحوم شده و مادرش سن و سالی نداره. دختره شرطش اینه که نزدیک خونه مادرش خونه بگیریم. اما خونه ای که من قبلا خریدم از خونه شون فاصله داره. دختره میگه خونه ت رو بفروش و نزدیک مادرم خونه بخر، اما من نمیخوام بفروشم چون ضرر میکنم.
به نظرتون ارزشش رو داره به خاطرش خونه خودم رو بدم مستاجر و یه جا نزدیک خونه مادرش رهن کنم؟البته پدرم میگه این ازدواج غلطه
با سلام
دیشب شب بیست و سوم ماه رمضان ، آخرین شب قدر امسال بود.
تصمیم داشتیم به مسجد برویم . طاها ساعت های 9 خوابید و بعد نیم ساعت بیدارشد . شروع به بازی کرد ساعتهای 10 بود که دعای جوشن کبیر از تلویزیون پخش می شد. طاها با شنیدن دعا به سمت میز تلویزیون رفت و همانجا با تلویزیون حرف می زد و بازی می کرد . من و خانم هم عقب تر نشسته بودیم و به دعا گوش میدادیم. طاها که مدام وسیله ای را روی میز می گذاشت و بعد می انداخت و دوباره می نشست و برمی داشت و پا میشد و میگ
آهسته تر از  نم غم عشق گام تو بر این رخ خیال استاین حس خزان شدن گذشتهرفتن ز حریم تو محال استچون برف، به سر سپید خطیبر زلف سیاه شب  در آمدردی شد و راه رانشان داداین دل به کمند  دلبر آمدبی تو به کدام حالت غممشغول وپناه برده باشماز عشق تو با کدام واژهدر  دکلمه غم شمرده باشماینجا سخن از ترانه سخت استیک مثنوی غمین به کارمدیوانی از آن سرودن سردافتاده به سمت اختیارماینجا که دوسه سطر پارسی هستدرکنج رباعی نوایمیک عالمه شکوه مانده باشوقدرجمله ی قطعه
شایان کوچولو همین طور که راه میرود بلندبلند می خواند بیسکوییت مادر، شیر مادر. از روی تبلیغ محصولات ویتانا که از تلویزیون پخش میشود یاد گرفته. مادرش قربان صدقه اش میرود و در اخر هم با افسوس اضافه میکند: اخه تو که شیر مادر نخورده ای!
شایان جز چند قلپ شیر مادرش را نخورد. انگار که مکیدن بلد نبود.مادرش تمام تلاشش را کرد. انطور کهمیگفت چقدر برای این که شیر خودش را به طور کامل به بچه بدهد فکر و برنامه ریزی کرده بوده. اما شایان مکیدن بلد نبود.حتی وقتی ن
من هستم آن اسیر نِگون در وبال خویش
چون طفل گم شدم به دل قیل و قال خویش
آن بِسملم که می تپد از بال بال خویش
حالی نمانده است که پُرسم ز حال خویش
من بی جواب می گذرم از سوال خویش

بهر تو بس که طاقچه بالا گذاشتم
هر شب قرار خویش به فردا گذاشتم
من بخت خویش کشته، تو را وا گذاشتم
از خون خود حنا به کف پا گذاشتم
چون من مباد خون کسی پایمال خویش

آن کس که رو به روی تو اِستاده، آن منم
آن ناتوان که داده ز دستش توان، منم
آن کس که قهر کرده از او آسمان، منم
آن کس که جای
دانلود کلیپ دختری که ذهن مادرش را میخواند
در فضای مجازی کلیپ منتشر شده است که یک دختر فسایی می تواند ذهن مادر خود را بخواند به طوری که هر چه مادر خود در ذهن خود تصور می کنند و در جای می نویسد دخترک می‌تواند آن را بگویند این ارتباط بین مادر و دختر به فاصله مربوط نمی‌شود و اگر مادر در فاصله بسیار دور این نیز باشد می تواند ذهن مادر خود را بخواند این یک عمل بسیار عجیب می‌باشد که هیچگونه جوابی ندارد و یکی از گونه‌های نادر خداوند می باشد که به معجز
شهرستانی محروم که نه کلاسی برای او داشت و نه استادی که به‌ صورت خصوصی پیش او حفظ قرآن را کار کند. اما همت مادرش که از کودکی همراه و مشوق اصلی او بود، باعث شد در یکی از معتبرترین مسابقات بین‌المللی قرآن همه را پشت سر بگذارد و بر سکوی اول بایستد.



نفر اول مسابقات امسال بین‌المللی قرآن کریم در بخش بانوان، یک دختر روشندل ایرانی بود که می‌گوید فقط تلاش‌های مادرش بود که او را در یک شهرستان محروم بدون استاد و کلاس، حافظ کل قرآن کرده است.
ادامه مطل
جاستین بیبر ترانه سرا و خواننده کانادایی ست. او متولد اول مارس ۱۹۹۴در آنتاریو کانادا می باشد. بیبر توسط مادری مجرد و کم سن و سال بزرگ شد.
 
پدر جاستین بیبر “جرمی بیبر” خانواده خود را بخاطر یک زن دیگر ترک کرد. پدرش جرمی معتاد بود و با مشکلات اعتیاد دست و پنجه نرم میکرد.
 
در سال ۲۰۱۰ جاستین اظهار کرد که با پدرش روابط خوب و نزدیکی دارند. جاستین که آن موقع ۱۶ سال داشت در مصاحبه با مجله ای اعلام کرد که “من با پدرم رابطه خیلی خوبی دارم. زمانی که من بچ
ضرب المثل پاشنه آشیل از کجا آمده است؟
آشیل یا اخیلوس فرزند پله پادشاه میرمیدون‌ها مشهورترین قهرمان افسانه‌ای یونان است که نامش با آثار هومر عجین شده است. طبق بعضی روایات مادرش تتیس پس از تولد او با دو انگشت خود قوزک پایش را گرفت و وارونه در شط افسانه‌ای ستیکس فرو برد و بیرون کشید. بدین جهت تمام اعضای بدن آشیل به جز قوزک پایش همه در دست مادر بود رویین گردید.....
سپاهیان یونان که بدون کمک و یاری آشیل قادر نبودند شهر تروا را فتح کنند از اولیس خوا
دانلود رمان درخیابان دوبلین 
کجا ؟اسبو که دیگه نفهمیدم کی آورد دستمو گرفت منو سمت اسب  برد عین یه دختر بچه بلندم کرد سوار اسب شدم ، خودشم اومد سوار شد  وبا خنده رو به خانواده ام گفت :-داوود هستن ، از بودن با شما امشب معذورم سهراب چشمکی زد وگفت :-ارباب اینه رسم مهمون داری ؟دست اهورا دور کمرم بود 
با لبخند گفت :-میرم با خانومم ماه عسل از حرفش گونه هام  رنگ با ختن وسرمو انداختم گیسو با ذوق گفت :-چشمت روشن ارباب کمند هم ظرف زغال دستش بود اسفند دود
این کتاب خیلی زیبا بود!
 
شاید وقتی به عنوان یه بزرگ‌سال وارد بخش کودک یه کتاب‌فروشی می‌شید با خودتون فکر کنید این کتاب‌ها لوس و بچگانه‌ن و به درد من نمی‌خورن. ولی حقیقتش خوندن این کتاب اصلاً چنین حسی بهم نداد و شاید بعد از مدت‌ها از خوندن یک کتاب با تمام وجودم لذت بردم.
 
این کتاب درباره‌ی دختری به نام آدا ست که پاچنبریه و در دوره‌ی جنگ جهانی دوم با برادر کوچک‌تر و مادرش زندگی می‌کنه. آدا به خاطر شکل پاش اجازه نداره از خونه بیرون بره و ت
مثل هر شب دیر به خانه آمد. حوصله جواب و پرسش های مادرش را نداشت. خودش هم از بیکاری خسته شده بود. صاحبخانه دوباره پولش را می خواست. در آمد پدرش که کارگری ساده بود، هزینه ها را کفاف نمی کرد. همین دیروز با مادرش دعوایش شد. فریاد زد: می گویی چه کار کنم؟ کار پیدا نمی شود. و مادر سکوت کرده بود. وارد هال شد. همه خواب بودند. مادر یادداشتی برایش گذاشته بود: "امیر جان، دیگر برای پیدا کردن کار عجله نکن! از امروز در یکی از خانه های بالای شهر کلفتی می کنم. دوست ند
نماز قضای پدر و مادر
۱. بر پسر بزرگتر واجب است که نمازهایی که از پدر و مادرش فوت شده و از روی طغیان و نافرمانی نبوده، بعد از مرگ آنها به جا آورد، بلکه اگر از روی طغیان و نافرمانی هم ترک کرده باشد بنابر احتیاط مستحب باید به همین طور عمل کند.۲. اگر پدر یا مادری اصلاً نماز نخوانده باشد بنابر احتیاط واجب در این صورت هم قضای نمازها بر پسر بزرگتر واجب است.۳. منظور از پسر بزرگتر، بزرگترین پسری که بعد از مرگ پدر و مادر در حال حیات است می‌باشد، بنابراین
کاش مادرش زنده بود! 

امام سجاد علیه‌السلام: مردى خدمت پیامبر خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله آمد و به ایشان عرض کرد: هیچ کار زشتى نیست که نکرده باشم‌. آیا راه توبه و بازگشت برایم وجود دارد؟ حضرت فرمود: از پدر و مادرت کدام زنده‌اند؟ عرض کرد: پدرم. فرمود: برو و به او نیکى کن. وقتى آن مرد رفت، رسول خدا فرمود: کاش مادرش زنده بود... .میزان‌الحکمة، ج ۱۳، ص ۴۹۵سالروز میلاد حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها و روز مادر مبارک باد!
 
 فضیلت #بسیار_مهم قرائت سوره مبارکه #توحید بعد از هر نماز 
محدث والا مقام مرحوم ثقه الاسلام #کلینی " رضوان الله تعالی علیه " به سند معتبر از #امام_صادق (سلام الله علیه) روایت کرده: 
هرکه به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید پس از هر نماز واجب خواندن سوره قُلْ هُوَ اللَّه أحَد را ترک نکند، به یقین هرکه آن را بخواند خدا خیر دنیا و آخرت را برای او گرد آورد و پدر و مادرش را و هرکه از پدر و مادرش پدید آمده می‌آمرزد؛و در حدیث دیگری وارد شده: هرکه پس از نم
شب ها میریم نوزادها رو ویزیت اول میکنیم ...
رفتم تو اتاق ، مادر شکایت کرد که اصلا شیر نمیخوره ...
جوجه اش ۶ ساعت بود به دنیا اومده بود و سینه ی مادرش رو نمیگرفت...
کلی یاد دادم و اینا ؛ دیدم نه واقعا بچه هه نمیگیره...
رفتم دستهام رو شستم و ضد عفونی کردم اومدم گرفتم بغلم ، انگشتم رو کردم دهنش تا رفلکس مکیدنش رو تحریک کنم ببینم درسته یا نه...
یک دقیقه ای سعی کردم و داشتم نا امید و نگران میشدم که چرا رفلکس مکیدن نداره ، که آقو یی دفعه انگشتم رو گرفت ، د مک
در زمان قدیم در کشور یونان ، روستایی بود میان دو کوه که مردمانش طرفدار علم و دانش بودند . در آنجا هر سال مسابقه
 بهترین کتابخوان برگزار می شد. در این مسابقات شرکت کننده ها کتاب برگزیده مسابقه را می خواندند و به سوالات مسابقه
پاسخ می دادند که به نفر اوّل پول زیادی به عنوان جایزه داده می شد.
در این روستا پسری بود به نام ارسطو که در خانواده فقیری زندگی می کرد، روزی از روز ها ارسطو به سمت بازار روانه شد
تا وسایلی که مادرش به او سپرده بود را بخرد . در
از نوشته‌های بدون فکر:
نشستم روی میز محل کارم. لیتر لیتر آب دهانی که جمع کرده بودم را محکم قورت دادم تا بغضم خفه شود و برای مادرم نوشتم: «آدم حداقل از مادرش انتظار نداره که بهش حس تنهایی بده.» بعد برایش به‌صورت پیامک فرستادم و زل زدم به صفحه گوشی‌ام تا مطمئن شوم که پیامم رفته. پیام رفت و مهم نیست مادرم چه جوابی داد. چون هرجوابی داد غمم کم نشد. زیاد هم نشد. واقعیت این است که ما تنهاییم. این را یادمان می‌رود و برای نجات از سیاه‌چاله‌ای که گرفتا
بی‌تردید دفاع مقدس ملت ایران برگرفته از نهضت انسان‌ساز عاشورا است و بر این اساس، رزمندگان اسلام همواره با تاسی از حضرت سیدالشهداء(ع)
وجب به وجب از خاک میهن اسلامی دفاع کردند و همین تاسی از آن حضرت را در
نوشته‌هایشان به ویژه وصیتنامه‌هایشان به وضوح مشاهده می‌کنیم.
یکی از تاکیدات بسیاری از شهیدان در وصیتنامه‌هایشان حفظ حجاب در زنان و غیرت در مردان است. در ادامه بخشی از وصیت نامه شهید سعید زقاقی به مادرش را می‌خوانید:
«مادرم زمانی که خبر
دل با معرفت یعنی بفهمی درد مولا رابدانی علت غیبت چه صغری و چه کبری رادل با معرفت یعنی سراپا وقف دین باشیبسوزی پای این مکتب، بفهمی حرف زهرا راشهید بی نشان باشی دو تکه استخوان باشیبه راه او دهی جان و سر و دست و تن و پا رارسیده یک شهید اینجا، شب شش ماهه مولاتو امشب روضه خوانی کن، بخوان تو روضه ما رالب اصغر به هم خورد و دعای مادرش این بودعمو می آورد حتماً تمام آب دریا را

با تغییرات
دل با معرفت یعنی بفهمی درد مولا رابدانی علت غیبت چه صغری و چه کبری ر
روزی دوستانش او را در حالی که دستانش را روی هم نگذاشته و با مهر نماز می خواند، می بینند و شیعه شدنش را جشن می گیرند. وقتی از او دلیل شیعه شدنش را سوال می کنند، می گوید: توسط دعای کمیل حضرت علی(ع). ابتدا تصمیم می گیرد، نام خود را علی بگذارد؛ اما مسعود از او می خواهد تا شیعه شدنش یک رازی باشد بین او و امیرالمومنین(ع). از آن به بعد نامش را کمال می گذارد و برای برطرف شدن نگرانی مادرش از بابت دوستانی که دارد، او را به کانون می برد تا فضای آنجا را از نزدیک
*بی احترامی به مادر، باعث سلب همه درجات می شود.
یک وقت هست که انسان ممکن است خود را اهل درجات و کمالات بداند و یک عملی را مرتکب شود که مادرش از او برنجد. ممکن است خود را ذی حق بداند و بگوید من بر حق هستم. تو اگر بر حق هستی که جلوی شأن و مقام مادر را حفظ بکنی چرا عملی انجام دادی که سبب شد این مادر برنجد؟ 
تمام درجات معنوی انسان را می گیرند. یک قفلی به قلب انسان زده می شود و خدا نکند به آن حد برسد که خدا بفرماید: "ختم الله علی قلوبهم و علی ابصارهم و علی
بسم الله 

الف: شناسنامه خدیجهحضرت خدیجه پانزده سال قبل از عام الفیل وشصت وهشت سال قبل ازهجرت نبوی در شهر مکه دیده به جهان گشود وپس ازشصت وپنج سال زندگی با شرافت وفضیلت سرانجام در تاریخ دهم رمضان سال دهم بعثت و سه سال قبل ازهجرت رسول خدا به مدینه به لقاءالله پیوست .نام او خدیجه ،و کنیه اش «ام هند» نام پدرش « خویلد ابن اسد » ونام مادرش « فاطمه دخترزائدة بن الاصم»می باشد.1پدر ومادر خدیجه با چند واسطه به « لویّ بن غالب» می رسد که جدّ اعلای پیامبر
فرزند فاطمه اما، می‌آید. روز از همین روزها. اگر حتا ساعتی به پایان جهان مانده باشد. ظهور می‌کند درمکه. می‌آید. در مدینه. قبر دشمنان مادرش را می‌شکافد. آن‌ها را بیرون می‌آورد چون گفته شده:” موقع ظهور او خوب‌ترین‌ها و بدترین‌ها رجعت می‌کنند.پ
می‌بنددشان به درخت. درخت سبز می‌شود. بعضی‌ها می‌گویند این معجزه‌ی آن‌هاست. از فرزند فاطمه برمی‌گردند، او اما دشمنان مادر را سیلی می‌زند. همه‌ی انتقام مادرش را می‌گیرد.
فرزند فاطمه می‌آید. روز
چموش ترین و بدقلق ترین پسربچه ی دوازده ساله ی دنیا رو با DKA(تقریبا شدیدترین عارضه ی حاد دیابت)آوردن اورژانس و مادر ریلکسش حتی در جریان دوز انسولین روزانه اش نیست!بچه هر لحظه ممکنه بره توی ادم مغزی و ما مثل اسفند روی آتیش استرس داریم بعد مادرش نشسته یک گوشه و توی دلش به ما میخنده و میگه بچه ام که حالش خوبه چرا اینا انقدر بزرگش کردن!
این مادر مثال بارز کسایی هست که مریض شون توی بیمارستان میمیره و بعد فضای مجازی رو پر میکنن که وای مریضمون با حال خو
خونه یکی از افراد فامیل امشب مهمانی بودیم
یکی از کوچولوهای فامیل هم اونجا بود
و مجسمه پلاستیکی یا گچی دستش بود که باهاش بازی می کرد
بخاطر بی دقتی مجسمه از دستش افتاد و دو تکه شد
عکس العمل بچه و فامیل ها جالب بود
مادرش گفت: اشکالی نداره پیش می اد
پدرش گفت: اشکال داره بچه خوبی باش
مادربزرگش: توروخدا دعواش نکنین بچه مو
پدربزرگش: چیزی نشد حالا با چسب درستش می کنیم
و فامیل های دیگه با نظر های دیگه
بچه به همه شون گوش کرد
و منم داشتم فقط گوش می کردم
اون
سام با خوشحالی در حال حاضر شدن بود و در حالی که داشت پیراهن زیبایش را به تن می کرد،مادرش به اتاق آمد و به او گفت: بیا پوشکت را هم ببندم تا رفیقت نیامده.سام خوابید روی تخت تا مادرش پوشکش کند.بعد اینکه مادرش کارش را انجام داد و چسب های پوشک را زد، به سام گفت بیا،این شلوارک را بپوش. و شلوارک را به سام داد تا بپوشد.چندی نگذشت که زنگ خانه به صدا در آمد و خود سام که کمی بخاطر موضوع پوشک شدنش خجالت می کشید،در اتاقش همان جا روی تخت نشست و مثل همیشه،مادرش
Shirazart.blog.ir 
* زیبا پسندی و علاقه ایرانیان باستان به درخت تا به آن جا کشید که پیامبرش سروی از بهشت به ارمغان آورد و در کاشمر کاشت .
داستان سرو و کاشمر و تقدس آن معروف است و در شاهنامه فردوسی و بسیاری از کتابهای تاریخی ذکر آن رفته است ( آنچنان است که زرتشت درخت سرو را در کاشمر کاشت ) که به قول دقیقی ، چنان کهن شده بود که کمند برگرد او نگشتی .
خلیفه متوکل عباسی به طاهر بن عبدا....حاکم خراسان نامه نوشت که آن را قطع کند و تنه آن را برای پوشش طاق کاخ به بغدا
خیلی از داشته‌هایت، آرزوهای دست نیافتنیِ دیگرانند، و حتی شاید داشته‌های امروزت، رویاهای دیروزت باشند که رنگ رویا از رویشان پریده و شده اند داشتنی‌های عادی. یا زمان برایت بی اهمیتشان کرده، یا آنقدر دیر به آرزویت رسیده‌ای که بیات شده و از دهن افتاده... 
* میگوید در خانه مانده‌ای و حوصله‌ات سر رفته، اما حواست نیست که این "در خانه ماندن" آرزوی خیلی از قرنطینه‌ای هاست... به جای نق زدن برای سلامتی‌شان دعا کن
 
* یکی از اتاق‌های خانه‌شان همیشه
پسر بچه ها وقتی هم تخس باشند هم تنبل ، ملغمه ای می شوند غیر قابل توصیف . یکی شان دو سه روز پیش جلوی 20 بچه ی دیگر به من با صدای بلند گفت : بی تربیت ! خیلی هم قاطع گفت . به نحوی که خنده ام گرفته بود و مجبور بودم برای حفظ وجهه ی معلم و شاگردی مان خوددار باشم . من فقط آهسته به او گفتم: عزیزم ! کمی واضح تر و خوش خط تر بنویس و بعد او بلادرنگ وسط جمع با صدای بلند به من گفت : بی تربیت ! از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد که این «بی تربیت» را فقط پدرم به من ز
#شعر مهدوی

لعن گویم آن " سه بت " را چون همی -
دین حق از جور ایشان پرپر است
در رهایش از کمند ملحدان
راه اولاد " علی " روشنتر است
خاک ذل این جهان از سر فکند -
آنکه تربت از " حسینش " بر سر است
بهر جهل و بی وفایی زنان
خون دلهای " حسن " , خود مطهر است
زینت دین شد چو " زین العابدین "
چهره او از عبادت , ازهر است
علم و دین در " باقر " آمد برقرار
قلب او از مهر تابان انور است
" صادق " آل محمد ( ص ) صدق را -
بهر امت تا قیامت , رهبر است
مر چشیدن زهر تلخ نصب را
کام " کاظم " جمله حلم
 
روز اول اومد دور و بر رو نگاه کرد. خوب که بررسی کرد دید واسه یه روز خوش گذرونی بد نیست. بازی کرد. خندید و رفت پیش مادرش. 
فرداش هیچ رقمه نتونستیم ببریمش توی کلاس. از مادرش قول گرفته بود " هروقت دلم خواست بیا منو ببر" و مادر قول داده بود. 
جلسه توجیهی برگزار کردیم. گفتیم خانوم محترم، تو مگه سوپرمنی که به بچه قول میدی هرلحظه که اراده کنه تو به دادش میرسی؟ میگه خب گریه میکنه. گفتیم شما که آدم بزرگی وقتی گیر میکنی اولین کاری که میکنی گریه کردنه این ک
یکى کودکِ تازه متولد شده اش را رها میکند کنار خیاباندیگرى شریکِ زندگى اش را میسپرد به فراموشیآن یکى پدر و مادرش را به خانه سالمندان! و ما از کودکى با ترس بزرگ میشویم...ترس از تنها شدنترس از رها شدنیک نفر بیاید و شجاعت را یادمان دهد!
Run 2020
ژانر فیلم : هیجان انگیز
امتیاز فیلم :  IMDB N.A/10
کارگردان : Aneesh Chaganty
نویسنده : Aneesh Chaganty, Sev Ohanian
بازیگران : Sarah Paulson, Pat Healy, Bradley Sawatzky, Erik Athavale
محصول کشور : آمریکا
تاریخ اکران : Jan 24,2020
زبان فیلم : انگلیسی
 
خلاصه داستان : یک نوجوان مدرسه‌ای در خانه کم‌کم به مادرش مشکوک می‌شود ، او متوجه می‌شود مادرش راز شومی را از او مخفی نگه داشته است و…
ادامه مطلب
برابری عرق جهادگران با خون رزمندگان 
مصاحبهچند سال پیش بود که نزدیکی های سالگرد شهادت شهید محمد تقی رضوی توفیق پیدا کردم به ملاقات مادرش بروم زنی که از تبار سادات حسینی بود و نسب همسر و فرزندانش نیز به سلسله سادات رضوی می رسد.
چند سال پیش بود که نزدیکی های سالگرد شهادت شهید محمد تقی رضوی توفیق پیدا کردم به ملاقات مادرش بروم زنی که از تبار سادات حسینی بود و نسب همسر و فرزندانش نیز به سلسله سادات رضوی می رسد.
 
ادامه مطلب
 
بدون شرح؛
 
 
راست میگه
مریم رو میگم
راست گفته
وقتی دنیای دَنی و دنیای دون، اشک های مرواریدگونه ی مریمِ من را از گونه ی سرخ فام و زیبایش سرازیر کرد، فقط و فقط قلبِ مادرش هست که می لرزد
 
البته به غیر از مامانِ دختردوستِ مریم یکی دیگه هم هست
که اگر آب در دلِ نازکِ مریم تکان بخورد؛ دلش می ترکد
اگر اشک مریم در آید؛ جان از بدن او بیرون خواهد آمد
یکی هست که دین و دنیا و شادی و غمش مریم است
 
ولی چرا خواهرِ عزیز تر از جانِ من، یادش به این یک نفر نبود؟؟
#مداحی_درخواستیچه سخته بچه ای ندونه مزار مادرش کجاستچه سخته عاشقی ندونه خونه ی دلبرش کجاستمنم و این اشکای جاریمیمیرم از دل بی قراریکی میگه قبرت بی نشونه ؟تو دله من حرم که داری ...حرم تو و حرم شاه کربلا ندارهحرم تو و حرم امام رضا ندارهبی بیه بی حرمی ، دل و دلبرمیدوست دارم که بگم مادرمی دریافت فایل صوتی بانک شعر خیمه کانال تلگرامی ما
صفحه اینستاگرامی ما
 
 
 
 
 
دخترک دوید سمت مادرش و گفت: مامان، ببین پسر عمو اذیت میکنه.مادرش همین که چشمش به دست نامحرم افتاد که شانه دخترش را می کشد با نارحتی گفت: خجالت نمی کشی آقا مهران دخترم دیگه به سن تکلیف رسیده.
مهران بیچاره که توقع شنیدن سن تکلیف رو نداشت گفت: من از کجا میدونستم که ریحانه به این سن رسیده؛ در ضمن این چه جور تکلیفیه که بلوز و شلوار پوشیده و سرش هم تقریبا برهنه است؟ریحانه گفت: دیدی مامان، گفتم چادر بپوشم هی میگی نه نمی تونی جمع کنی اگه میذاشت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نوجوان خوشبخت